خاطرات شهدای آباده

(( جبهه فرهنگی صدیقین آباده ))

خاطرات شهدای آباده

(( جبهه فرهنگی صدیقین آباده ))

سلام
به نام خدایی که شهدا در قهقه ی مستانه شان نزد او روزی میخورند ...
به یاد خاطرات و عکس ها و دلنوشته هایی که یادآور دوران پر تلاطم دفاع مقدس است
به یاد خاک ها رملی و داغ فکه
به یاد اروند و دجله و کارون
به یاد شلمچه و دوکوهه و طلائیه
یاد شهدایی که به ارباب بی کفن اقتدا کردند
یاد علی اکبر ها و عباس های خمینی
به یاد مسلم و حبیب
به یاد حر و زهیر
به یاد منتظرانی که هر روز سر بریده می شوند ...
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند...

این وبلاگ جهت انتشار خاطرات زیبای رزمندگان شهرستان آباده و استان فارس در دوران دفاع مقدس می باشد.
استفاده از این خاطرات و بازنشر آنها با ذکر منبع و آدرس وبلاگ بلا مانع است .
شادی روح شهیدان صلوات

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

فرمانده ی تیپ هوابرد !!!

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۴۸ ق.ظ

مربی مردی میانسال ، با چهره ای سوخته و استخوانی که درجه ی استواری روی بازو هایش دیده می شد با صدایی رسا و جدی صحبتش را تمام کرد و به طرف جوان برگشت و گفت : 

_ چیه ؟

. سلام استاد . اجازه هست ... ؟

مربی نگاهی به ساعتش انداخت 

_ حالا چه وقت اومدنه ؟ ده دقیقه هست که کلاس شروع شده 

. بله حق با شماست

_ اگه قرار باشه موقع پرش از هواپیما اینطور بی دقت باشید که کارتون زاره 

. باید ببخشید استاد ، تکرار نمیشه .

_ معلومه که دیگه نباید تکرار بشه 

. حالا اجازه هست بشینم سر کلاس ؟

مربی چشمان ریزش را که زیر ابرو های پر پشت و سیاهش پنهان شده بود ، تنگ کرد و نگاه جدی و نافذش را در نگاه او دوخت .

_ بشینی توی کلاس ؟؟!

. با اجازه ی شما

_ نه خیر ... معلومه که اجازه نیست ... فکر کردی شوخی بازیه ؟! نه خیر آقا . ارتش بدون نظم و انضباط و وقت شناسی یک دقیقه هم دوام نمی یاره .

. درسته . حق با شماست استاد ...

_ با این حرفا چیزی حل نمیشه ... حالا شما این بار جریمه میشی تا یادت بمونه سر وقت بیای .

. هر چی شما بفرمایید .

_ بفرمائین . بفرمائین اونجا خارج از کلاس بایستید .

جوان سری تکان داد . اطاعت کرد و چند قدم آن طرف تر ایستاد و از دور حرکات مربی را که به سمت افراد کلاس برگشت و به صحبت هایش ادامه داد زیر نظر گرفت . 

 

 

مربی پوشه اش را مرتب کرد و از اتاقش خارج شد . نگاهی به ساعتش انداخت و از آنجا که هنوز یک ربع به شروع کلاس ماندهبود آرام آرام شروع به قدم زدن کرد . از دور سایه ای را که روی نیمکت ها نشسته بود دید و با خود فکر کرد : باز این نیرو های بیکار برای وقت گذرانی اومدن نشستن ، هیچ توجهی هم نمیکنن که اینجا کلاسه ... با این فکر بر سرعت قدم هایش افزود تا پیش از آمدن سایر شاگردان به او تذکر دهد . 

. سلام استاد

_ سلام . خیلی زود اومدی

. بله استاد . می خواستم دیر نرسم . 

_ بسیار خب . بفرما بشین

پوشه را باز کرد و خود را مشغول مطالعه نشان داد ، اما تمام حواسش به جوان بود و داشت به او فکر میکرد . جوری برخورد کرده بود که تعجب استاد را به خود وا داشته بود .

چند دقیقه بعد شاگردان کلاس چتر بازی یکی به یک از راه رسیدند و روی نیمکت ها نشستند .

مربی کنار یکی از ان ها ایستاد و آهسته پرسید : 

_ اون جوون رو میشناسی ؟

.. همونی که جلسه پیش دیر اومده بود ؟

_ بله ، چه خوب یادت مونده 

.. اونو همه میشناسن

مربی با تعجب بسیار نگاهی به او انداخت و پرسید :

_ چطور ؟ مگه کیه ؟!

.. اون فرمانده تیپ 33 المهدیه

_ بله .... اسمش چیه ؟

.. آذر پیکان

_ حجت الله آذر پیکان ؟؟؟

.. بله 

 

مربی به فکر فرو رفت : پس آذر پیکان اینه ...

با صدای صلوات شاگردان به خودش اومد و متوجه شد که باید درس را شروع کند . با قدم هایی کند و سنگین جلو رفت . رو به روی نیمکت ها ایستاد و در حالی که نگاهش را می دزدید تا در نگاه جوان نیفتد درس را شروع کرد .

 

منبع : http://amoozeshnezami.blogfa.com/post/110

 

 

 

هدیه به روح سردار سرتیپ پاسدار شهید حجت الله آذر پیکان ، فرمانده دلاور تیپ هوابرد 33 المهدی صلوات 

:. شهدای آباده .:

 

سردار شهید حجت الله آذر پیکان

تولد : 1335/6/15 فسا ، روستای یاسریه

فرمانده تیپ هوابرد 33 المهدی

شهادت : 1373/12/23

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۸
سـجــا د حکیمی

جای خالی یک اسم ( شهید عبدالقادر سلیمانی )

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۶ ب.ظ

خاطرات کوتاه تصویری ( جای خالی یک اسم ، شهید عبدالقادر سلیمانی ) 

 

بعدازکربلای 4 بود . عبدالقادر زانوی غم بغل گرفته و اشک میریخت .گفت : دیدی همه دوستام شهید شدن و من ماندم !
تعدادی مقوا گذاشت جلویم وگفت : خطت خوبه اسم دوستامو بنویس . میخوام بزنم تو سنگرم تایادشون کنم.
یه مقوازیادآمد . با گریه گفت : روی آن بنویس شهید عبدالقادرسلیمانیاسم خودشم زد بین شهدا. چند شب بعدُ شب اول کربلای پنج شهیدشد.

 

 هدیه به روح سردار شهید عبدالقادر سلیمانی صلوات

:. شهدای آباده .:

شهید عبدالقادر سلیمانی
تولد: 1339- آباده، روستای خسروشیرین 

سمت: فرمانده گردان قمر بنی هاشم(ع)
شهادت: 19/10/1365 – عملیات کربلای 5

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۶
سـجــا د حکیمی

سوره یس و عراقی ها ...

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۵ ب.ظ

شب بود و تاریک .در برف گیر افتاده بودم . دنبال راهی بودم که به پناهگاهی منتهی شود تا از سرمای شدید آن شب خلاص شوم . سرمای زمستان کردستان به تنهایی غیر قابل تحمل است ، اگر برف هم ببارد دیگر کولاک می شود . از سرما به خود می پیچیدم که ناگهان متوجه شدم ، تعدادی از نیرو های عراقی در چند قدمی من هستند . صفی از کرد های منافق هم در سمت دیگر تپه مشغول آمدن بودند .  دستانم قرمز شده بود و به سختی تکان میخورد . حسابی غافلگیر شده بودم . ناگهان به ذهنم خورد که از قرآن کریم کمک بگیرم . آیه 9 سوره یـس را خواندم و عراقی ها از کنارم عبور کردند ، و کرد ها هم از پشت سر من تپه را دور زدند و هیچ کدام هم متوجه حضور من نشدند و آن شب را جان سالم به در بردم . 

هدیه به روح شهید علی اصغر فرخی صلوات

:. شهدای آباده .:

 شهید علی اصغر فرخی

تولد : آباده ، عنایت آباد

شهادت: 1377/10/17 ، آباده ( در گیری با اشرار ) 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۵
سـجــا د حکیمی
سلام . باز فرصتی شد که به برکت یاد شهدا ، غبار غفلت را از دل بزداییم و به صدای عاشقانه ی شهدا گوش فرا دهیم . اگر خوب گوش کنی صدای شهدا را می شنوی : اللهم اجعل صباحناصباح الابرار . و اگر خوب دل دهی می بینی که انها در عین سادگی غرق صفا و اخلاص بودند . آن ها از میان ما بودند اما از بین ما رفتند . از همین خیابان ها و کوچه ها عازم جبهه شدند . و در همین خیابان ها هم تشییع شدند . همین خیابان هایی که من و تو امروز با آرامش  در آن حرکت میکنیم . از همین شهر بلند شدند و تا اوج پرواز کردند تا امنیت و آرامش امروز و نعمت اسلام را برای ما به ارمغان آوردند . اما امروز ما را چه شده است ؟ چرا شهدا غریب اند ؟
دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست *** نه بی نشان شدن ها نه بی پلاکی ها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند *** زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها
 
الحمدلله این یادواره شهدا فرصتی را برایمان فراهم کرد تا برگردیم و با رزمندگان با صفای دفاع مقدس مانوس شویم . عطر حضورشانرا درک میکنی ؟ می بینی فضای شهرمان را چه ملکوتی و با صفا کردند ؟ باز فرصتی شد که به یاد آوریم هستی ما از شهداست . نکند کوچکترین مسئله ای ما را از آنها دور کند که در روز قیامت شرمسارآنهاشویم . نکند غفلت بلایی به سر ما آورد که بر سر کوفیان آورد .
. اما نه . ما نسل بیدار انقلاب هستیم و صحنه را خالی نمیگذاریم . هنوز هم آرزوی ما شهادت است . اما ما چه میدانیم شهادت چیست ؟
 
 
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است . سلامت تن زیباست اما پرنده ی عشق ، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند ، راز خون را جز شهدا در نمی یابند . در عالم سری است که جز با شهادت فاش نمیشود.
 
این ها جملات و تعابیر شهید سید مرتضی آوینی از شهادت است و من چه میدانم که شهادت چیست ؟ گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است . راز خون در آنجاست که که همه ی حیات به خون وابسته است .
اما امروز قیمت شهادت خیلی بالا رفته است . شهادت را به هر کس نمیدهند . اما در باغ شهادت هنوز باز است . مهم این است که خدا مطاع وجود کسی را خریدنی بیابد .
 
آرام و با تامل وصیت نامه های شهدای بزرگوار شهرم را میخوانم ، یادگار هایی که از آن ها برای من و دوستانم بجا مانده است . چه زیبا قلم را بر صفحه ی کاغذ نگاشته اند . چه پیام های عمیقی برای ما به یادگار گذاشته اند .
* میدانید  انقلاب ما به واسطه ی خون چقدر شهید برقرار شده است ؟ پس خون شهیدان را به یاد داشته باشید . همچنین مسئولیت سنگین خود را .
 ملت شهید پرور ! از شما استدعادارم که امام را تنها نگذارید
* من راهی را انتخاب کردم که راه علی اکبر امام حسین (ع) می باشد 
به برادرانم آزادی و انسانیت و به خواهرانم عفت و پاکدامنی را سفارش میکنم 
* بیایید تداوم گر راه شهیدان از صدر اسلام تا کربلای حسین باشیم 
از شما پدر و مادرم می خواهم نگذارید خونم پایمال شود .
* نگذارید دشمن ضربه ای به انقلاب و اسلام وارد سازد 
* ای جوانان نکند که در رختخواب بمیرید که حسین (ع) در میدان نبر شهید شد
*  هیچ قطره خونی در مقیاس حقیقت از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود گرانبهاتر نیست 
* سلام مرا به برادرم برسانید و بگویید حسین وار رفتار کند و سلامم را به خواهرم برسانید و بگویید زینب وار رفتار کند 
 
 
وصایا و سفارشات آن شقایق های گلگون کفن را خواندیم اما آیا جامعه ای که امروز داریم ، جامعه ای است که شهدا از ما انتظار داشتند ؟ آیا زندگی ما مورد رضایت آنهاست ؟ آیا جوابی در مقابل خون های پاکشان داریم ؟
خیابان ها را به نام شهدا کردیم تا هر وقت نشانی منزل را میدهیم به یاد آوریم از گذرگاه خون کدام شهید به آرامش به منزل میرسیم . 
شهدا ! برای ما حمدی بخوانید که ما مرده ایم و شما زنده اید ...
 
خاطره ی شهدا ، یادواره ی شهدا ، غبارروبی گلزار شهدا ، و ... همه وسیله ای است برای ادامه دادن راه شهدا . و اما راه شهدا چیست ؟ راه شهدا دل نبستن به دنیاست . راه شهدا ایستادگی و مقاومت است . راه شهدا غیرت و جوانمردی است . راه شهدا در خط ولایت بودن است . راه شهدا عمل به قرآن استو در یک کلام ، راه شهدا ، راه امام حسین (ع) است .
ما باید شهدایمان را به جهانیان بشناسانیم و این الگو ها را به جهانیان معرفی کنیم . 
 
سخنی از مقام معظم رهبری ، حضرت امام خامنه ای حسن ختام نوشته ام است .
عزیزان ! اگر شهیدان عزیزند که عزیزترینند  ، اگر گرامی اند ، که گرامی ترینند ، گرامی داشت آن ها به معنای این است که ما راهشان را ادامه دهیم . اهدافشان را دنبال کنیم . دنبال کردن راه آنها یعنی ارزش های اسلامی ، این پایه های مستحکم ، این شاخص های نمایان که میتواند را به اوج افتخار دنیوی و اخروی برساند . این ها را ما باید در نظر داشته باشیم و دنبال کنیم . 
 
آن هایی که رفتند ، رفتند راه ها را گشودند . من و شما که ماندیم باید از این راه های گشوده حرکت کنیم و پیش برویم  و الا آن ها راه را باز کنند ، ما بنشینیم دست روی دستس بگذاریم و تماشا کنیم ، این قدرنشناسی است ، نمک نشناسی است .
نمک شناسی در قبال شهدا این است که وقتی آن ها راه را باز کردند ما از این راه حرکت کنیم و پیش برویم . این امروز وظیفه ی ماست و ملت ایران این وظیفه را انجام می دهد .
و ان شاءالله این ملت با این عزم ، با این روحیه و این جوان ، با این مشعل های درخشانی که از خون شهیدان بر افروخته شده  و فضا را روشن کرده خواهد توانست به بلندترین و دور ترین آرمان های خودش ان شاءالله برسد .
 
خواب ما را نبرد هستی ما از شهداست
شهدا را یاد کنیم ولو با یک صلوات
 

سجاد حکیمی

اسفند 1392

منبع : http://abadehnama.ir/news/show/696

 

هدیه به روح سرداران و 400 شهید سرافراز شهرستان آباده صلوات

:. شهدای آباده .:


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۵
سـجــا د حکیمی

فقط به عشق حاج منصور !

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۴ ب.ظ

رفتم زیارت حاج منصور . یه غریبه روبه روی عکس حاجی ایستاده بود، اشک توی چشماش حلقه زده بود. مثل همیشه بوسه ای بر عکس حاجی نشاندم. گفت ((حاج منصور را می شناسید؟ ))

گفت :(( بیست سال قبل،یه دوره چهل روزه زرهی آمده بودم شیراز در خدمت حاج منصور.))

اشک از چشماش جاری شد . گفت : (( امروز از تهران نیامدم شیراز ، مگر برای زیارت حاج منصور، آمدم حاجی را ببینم و برگردم! ))

برگرفته از کتاب آرزوی فرمانده صفحه/184

هدیه به شهید حاج منصور خادم صادق صلوات

:. شهدای فارس .:

شهید حاج منصور خادم صادق
تولد : 1341/1/2 شیراز

سمت : فرمانده آموزش دانشکده علوم فنون زرهی ، مسئول زرهی لشکر19 فجر و ...
شهادت : 1372/8/1 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۴
سـجــا د حکیمی

بعد از تعطیلات می برمتون مشهد

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ

بعد از عملیات خیبر برای حفظ منطقه ، غلامحسین با سایر رزمندگان به طلائیه اعزام شدند و سال 1363 را در طلائیه تحویل کردند . 

قبل از این که به جبهه برود به او گفتم : مادر دلش هوای مشهد و زیارت امام رضا (علیه السلام) کرده . عید به منطقه نرو ، بیا ما را ببر مشهد . گفت : عید حرم شلوغه . ان شاءالله بعد از تعطیلات عید همتون رو می برم مشهد . 

تعطیلات رو به اتمام بود . از معراج الشهدا تماس گرفتند و گفتند : پسر شما شهید شده است و پیکرش به علت تشابه اسمی به مشهد منتقل شده و شما باید پیکر پسرتان را از مشهد تحویل بگیرید . 

تازه فهمیدیم ، که غلامحسین شهید شده است اما به قول خود وفا کرد .

با مادر راهی مشهد شدیم ، دقیقا در همان روزی که غلامحسین به ما  قول مشهد داه بود ، زائر حرم و بارگاه آقا امام رضا ( علیه السلام ) بودیم . غلامحسین آمد و ما را به مشهد برد ...

هدیه به شهید غلامحسین خورشا صلوات

.: شهدای آباده :.

 

شهید غلامحسین خورشا

تولد : 1333/1/9 شهر صغاد

شهادت : 1363/1/3 طـلـائـیـه  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۲
سـجــا د حکیمی

یادداشت : اما دلسرد نباید شد حاشا که بسیجی میدان را ترک کند

هفده اسفند 1362 بود . هوا هوای پرواز بود . اوج گرفتن و فانی شدن در خدا . آسمان طلائیه  شاهد پرواز جاودانه ی ابر مردی بود به نام ابراهیم . محمد ابراهیم همت . سردار خیبر . یا بهتر بگویم سردار بی سر خیبر
او ذبح بزرگ خیبر شد . ابراهیم پرواز کرد و بار بزرگی را بر دوش من و تو گذاشت . امروز حرفی مهم با تو دارم . با تو ای همکلاسی آسمانی . بگذار بگذریم و به سی سال پیش بازگردیم .
اسفند 1362 ، عملیات خیبر :
وقتی عملیات می شد دیگر خواب و خوراک نداشت . گاهی بیشتر از نیم ساعت بیشتر در شبانه روز نمی خوابید . گرد و غبار خستگی از چهره اش نمایان بود اما با خستگی مبارزه میکرد . روز پنجم عملیات خیبر بود که دنبالش میگشتم . گفتم : کارت دارم حاجی
گفت : صبر کن اول نمازمو بخونم 

ابراهیم میگفت : تنها چیزی  که مهمه حرکت در راه خداست .. خدا شکست می دهد ، پیروزی می دهد . ما باید به او اتکا داشته باشیم . اعضای بدن ما ضعیف است ، عملیات به دست دیگری است دست ما نیست که سخت باشد یا آسان . زیر بنای جنگ ما معنویت است . ما این جنگ را با خون خود پیش می بریم . 

چه زیبا حرف میزد و سخنش به دل رزمندگان می نشست . حاج ابراهیم همت رفت و امروز برای ما تنها وصیت نامه و سخنان زیبایش ماند و عمل کردن به سفارش هایش وظیفه ی ما شد . آخر خودش در وصیت نامه اش از ما خواسته که راهش را ادامه دهیم .
ای برادر ، امروز بیا و ادامه دهنده ی راه شهدا باش . بیا تا پشتیبان ولایت فقیه نباشیم . بیا و دشمن را نا امید کنیم و همچون رزمندگان دیروز بجنگیم و امروز در صحنه ی جنگ نرم به نبرد با استکبار جهانی رویم .

نکند میدان را خالی کنی که هر موقع میدان را خالی کردیم ضرر کردیم . نکند امام را تنها بگذاری .
شهید همت میگفت : حاشا که بسیجی میدان را ترک کند 
میدان مبارزه با استکبار باید از ما افسران جوان جنگ نرم پر شود . آیا لیاقت سربازی امام زمانت را داری ؟ 
تو هم دست به کار شو . قلم بردار و بنویس .... اما یادت باشد به قول ابراهیم : قلم میزنیم برای 

رضای خدا

سجاد حکیمی اسفند1392


منبع : http://tanvir.ir/fa/news/25986

http://abadehnama.ir/news/show/757


هدیه به روح بزرگ سردار خیبر ، شهید حاج محمد ابراهیم همت صلوات

:. شهدای آباده .:

شهید حاج محمد ابراهیم همت

تولد: 1334/1/12 شهررضا،اصفهان

شهادت:1362/12/17 جزیره مجنون

فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۰
سـجــا د حکیمی

تشنگی

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۱۹ ب.ظ

 

روز هایی که در کردستان بودیم ، هر روز شاهد جنایتی جدید از نیرو های خودفروخته ی کموله و دمکرات بودیم . در کردستان هر روز به پاسداران انقلاب حمله می شد . کموله ها گاهی اوقات هم آب را به روی ما می بستند و ما هیچ آبی برای خوردن نداشتیم . یک بار پنج روز آب را به رویمان بستند . از شدت تشنگی طاقت فرسا جانمان به لب آمده بود . دیگر بدن هایمان توان هیچ کاری را نداشت . مدت پنج روز بود که هیچ آبی ننوشیده بودیم . تشنگی امانمان را بریده بود . به ناچار برای حفظ جانمان مجبور شدیم در اوج مظلومیت راه آبی که از فاضلاب شهری منشعب شده بود را پیدا کنیم و آن را جدا کنیم و بنوشیم . اما امروز هم خیلی ها تشنه هستند ، البته تشنه ی قدرت ، تشنه ی ثروت ، تشنه ی شهرت ...

هدیه به روح شهید علی اصغر فرخی صلوات

:. شهدای آباده .:

 شهید علی اصغر فرخی

تولد : آباده ، عنایت آباد

شهادت : آباده ( در گیری با اشرار )

تاریخ شهادت :1377/10/17

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۱۹
سـجــا د حکیمی

سردار زهرایی ( شهید محمد اسلامی نسب )

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۱۹ ب.ظ

خاطرات کوتاه تصویری ( سردار زهرایی ، شهید محمد اسلامی نسب ) 

مقام معظم رهبری در لشکر فجر داشتند فیلم مصاحبه شهید اسلامی نسب  را نگاه میکردند . اسلامی نسب نام حضرت زهرا ((سلام الله علیها )) را به زبان آورد .آقا خیره به تصویر نگاه میکرد و فرمودند : بگو بگو ... اما شهید موضوع را عوض کرد

حضرت آقا کـه منقلب شده بودند فرمودند : من به یقین می گویم که این شهید عزیز در بیداری حضرت زهرا ((سلام الله علیها )) را زیارت کرده ...

 

راوی : سردار محمد نبی رودکی ، فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس

هدیه به روح سردار شهید محمد اسلامی نسب صلوات

:. شهدای آباده .:

شهید محمد اسلامی نسب
تولد: 1331- لایزنگان داراب 

سمت: فرمانده گردان امام رضا(ع) 
شهادت: 4/10/1365 شلمچه کربلای۴

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۱۹
سـجــا د حکیمی

یادداشت : خدایا فقط می خواهم شهید شوم ...

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۴۸ ب.ظ

خداوندا ، فقط می خواهم شهید شوم ، شهید در راه تو ...

19 دی سالروز شهادت سردار سرافراز سپاه اسلام ، شهید حاج احمد کاظمی و ده تن دیگر از عاشقان و دلدادگان شهادت است .

قبل از انقلاب توسط ساواک دستگیر شد چند ماهی رو زیر شدیدترین شکنجه ها به سر برد

جوری با چکمه به صورتش کوبیده بودند که تا یک ماه خونریزی بینی داشت...

... بعد از پیروزی انقلاب دادگاه نجف آباد ازش خواستند شکنجه گرانش رو معرفی کنه

زیر بار نرفت و  هیچ کدومشون رو معرفی نکرد

می گفت: نیازی به اینکار نیست ، انقلاب اونا رو تنبیه کرده...

... پسر یکی از شکنجه گرانش به مشکل برخورده بود

باباش اومده بود پیش حاج احمد تا براش کاری کنه

حاجی هم انگار نه انگار یه روزی زیر دست این آدم شکنجه شده با پیگیری مشکل پسر شکنجه گر سابق خودش رو حل کرد

شهید کاظمی فعالیت خود را قبل از انقلاب با مبارزات سیاسی آغاز نمود و حتی زندانی سیاسی هم شد . اما آنقدر مهربان بود که نه تنها کینه ای از جلاد خود در دلش نداشت بلکه مشکل او را هم حل کرده بود .

پس از انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در دفاع مقدس فرمانده لشکر 8 نجف اشرف بود .

گذشت و گذشت ، حاج حسین خرازی کربلایی شد ، آقا مهدی باکری هم رفت و دیگر همرزمان عاشق حاج احمد هم رفتند و او را تنها گذاشتند . و او با حسرت شهادت و حسرت جاماندن از قافله ی شهدا ماند و ادامه دهنده ی راه آنها شد.

احمد در این سالها با آرزو و عشق شهادت زندگی کرد در حالی مه آرزوی شهادت در دل او می سوخت . حاج احمد ماند و ماند تا به ما درسی بزرگ دهد . تا برای جوانان و مسئولین و همه ی ما الگویی برتر شود . آن درس بزرگ چیست ؟

قسمت کوتاهی از وصیت نامه شهید کاظمی را با هم مرور میکنیم.

خداوندا فقط میخواهم شهید شوم . شهید در راه تو ، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده . خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت ... ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی ، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده ، تو کرمی کن ، لطفی بفرما مرا شهید راه خودت قرار ده . با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق ...

 

و حاج احمد چه زیبا به این عشق رسید و ثابت کرد عشق واقعی خداست و برای رسیدن به این عشق از همه چیزش گذشت .

او باری دیگر به ما فهماند بهترین آرزو آرزوی شهادت است . شهادت... شاید در عصر کنونی واژه نامفهوم باشد ...

کمی هم پای صحبت های سردار اسدی بنشینیم . سردار محمدجعفر اسدی یکی از افتخارات استان که افتخار همرزم بودن با شهید کاظمی را داشته است . سردار از روز های دفاع مقدس و خاطراتش با احمد میگوید .

(( او جوانی پر شور و نشاط و با صفا و صمیمی بود . روز به روز به او علاقمند تر می شدم . آن هم به دلیل خصلت های خوبش . آدم پر حرفی نبود و اگر حرف میزد به جا بود . منضبط و قناعت کار بود و همیشه نمره اول را در قناعت داشت . در حفظ بیت المال از همان روز های اول حساسیت داشت . هوای نیرو های زیر دستش رو خیلی داشت . تجاربی که از هر عملیات بدست می آورد را در عملیات بعدی به کار میگرفت . از جمع آوری غنایم گرفته تا به کار گیری گردان ها و به این موضوعات دقت داشت و بی احتیاطی نمیکرد . او نیرو ها را با دقت وارد عمل میکرد و فردی دقیق و با پشتکار بود . فرد تیزی بود و مسائل را خوب میگرفت . برای هم عملیات ممکن بود ماه ها بحث و پیگیری داشته باشیم اما احمد به سادگی به طرح ها قانع نمیشد . همه جوانب را بررسی و درباره آن بحث یکرد و خیلی جدی و محکم بود و بعد طرحش را میداد و تا جایی که میتوانست تلاش میکرد که طرح ها را پخته کند .))

نیاز جامعه ی امروز ما الگو های نوین است . ما این الگو ها را داریم . شهدا !. چرا جوانان ما به سراغ اگو های غربی میروند . و امروز حاج احمد کاظمی می تواند بهترین الگو برای ما باشد . در کار ، در نظم ، در درس خواندن ، در پشتکار در ...... و در ... آرزوی شهادت داشتن . شاید ما هم روزی به این آرزو و به این عشق واقعی رسیدیم...

حاج احمد ، زمین و ما زمینی ها لیاقت تو را نداشتیم و تو به آسمان ها پر کشیدی و به دوستان شهیدت ملحق شدی و فقط خطرات زیبا و جملات زیبا و پند اموزت برای ما ماند ، باشد که عبرت بگیریم .

ما باید برای تاریخ بنویسیم که احمد کاظمی که بود و چه کرد و به عنوان یک سرمایه به نسل های آینده تحویل دهیم .باید جوان های ما افتخار کنند .باید جوان های ما افتخار کنند که پدرانشان در جنگ حماسه آفریدند .

سجاد حکیمی ، 19 دی 1392

منبع : http://tanvir.ir/fa/news/21662

هدیه به روح بزرگ علمدار نجف ، سردار شهید احمد کاظمی صلوات

 

 

سردار شهید حاج احمد کاظمی

تولد : 1337/5/2 نجف آباد اصفهان

شهادت : 1384/10/19 ارومیه صانحه هوایی

فرمانده نیرو زمینی سپاه پاسداران ، فرمانده لشکر 8 نجف اشرف در دوران دفاع مقدس

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۸
سـجــا د حکیمی

آماده ی شهادت

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ب.ظ

بعد از فرود آمدن هواپیمای محمدکاظم با یک بال ، آسیبی جدی به بدن او وارد شد و نیمی از بدنش توانایی حرکت نداشت .بدن او به شدت نیاز به استراحت داشت .

محمدکاظم تازه بعد از چند هفته به مرخصی رفت . اگر همین اتفاق هم برای او نمی افتاد هنوز در پایگاه می ماند.

وقتی دوستان و آشنایان به ملاقات او آمده بودند به او می گفتند : دیگر تکلیف از تو ساقط شده و نهایت خدمت را انجام داده ای . با این وضعیت جسمی دیگر صلاح نیست به پایگاه بازگردی

_  آنجا خلبان های زیادی هستند و عملیات ها را انجام می دهند

_ بدن تو دیگر توانایی پرواز های عملیاتی سنگین را ندارد ....

_ تو وفاداری خود به نظام را ثابت کردی ، دیگر کافیست ...

_ حداقل چند ماهی استراحت کن و بعد برو ....

هر کس حرفی میزد و همه به نوعی قصد منصرف کردن او را داشتند . همه منتظر بودند تا جواب محدکاظم را بشنوند . سرش را بالا آورد ، سکوت کرد . نگاهش را دنبال کردم ، نگاهش به ساکی بود که لباس های خلبانی اش داخل آن قرار داشت . 

آرام و مصمم گفت : ما عزیز تر از دیگران نیستیم . جلوی خودم هواپیمای دوستانم تکه تکه می شوند و دوستانم شهید می شوند . دوستانی که با هم هم دوره بودیم ، با هم از دانشکده خلبانی آمریکا فارغ التحصیل شدیم ، دوستانی که به هم عادت کرده بودیم ... وقتی یادم می افتد به مقاومت مردم با دست های خالی در مقابل دشمن تمام مسلح بعثی ، که از کابین هواپیما شاهد آن بودم ، چطور از من توقع دارید همینجا بمانم . لحظه ای حضور خود را در اینجا جایز نمی دانم ، الآن هم بخاطر مجروحیت اینجا ماندم . من هم همسر و فرزندم را دوست دارم اما امروز وظیفه ی ما دفاع از مملکت اسلامی است .

ما مامور به انجام وظیفه ایم . نتیجه اش دیگر با خداست که بخواهد زنده بمانیم یا شهید بشویم .

اگر خدا خواست و زنده ماندیم که تا آخرین نفس به وظیفه عمل میکنیم ، اگر هم توفیق شهادت داشتم شما را به صبر توصیه میکنم . ما باید هر لحظه آماده ی رفتن باشیم . وقتی خلبان جنگی از باند های آشیانه پرواز می کند نمیداند که سالم باز میگردد یا نه ، اصلا نمی داند که بر میگردد یا نه 

چند روز بعد لباس های خلبانی اش از روی بند برداشت ، آن ها را اتو کرد و داخل ساک گذاشت و اماده ی بازگشت به بوشهر شد . در حالی که هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود . 

هدیه به روح امیر سرلشکر خلبان شهید محمد کاظم روستا صلوات

:. شهدای آباده .:

امیر سرلشکر خلبان شهید محمد کاظم روستا

تولد : 1332/7/10 فارس ، آباده

شهادت : 1359/9/8 سکوی نفتی البکر عراق

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۷
سـجــا د حکیمی

فرود با یک بال

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ق.ظ

ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد . خبری فوری آرامش پایگاه هوایی بوشهر را بر هم زد . از آن لحظه به بعد حال و هوای خلبانان پایگاه هوایی بوشهر عوض شد . خبر حاکی از جنگ تمام عیار عراق در برابر ایران بود . تیزپروازان ایرانی هم جزء اولین کسانی بودند که باید در مقابل تجاوز رژیم بعث ایستادگی می کردند . 

عشق محمد کاظم روستا به پرواز از چهره اش نمایان بود . او هم از اوایل مهر 1359 دوشادوش با شهید دوران و یاسینی مشغول پرواز های عملیاتی شد . از هر فرصتی برای پرواز استفاده میکرد و در اکثر عملیات ها هم شرکت داشت .

اما در یکی از پرواز ها ، بال هواپیما مورد اصابت گلوله های خط پدافندی عراق قرار می گیرد و یکی از بال هایش منهدم می شود . هواپیما در آن لحظه تعادل خود را از دست می دهد و در آستانه ی سقوط قرار میگیرد . بدن محمدکاظم هم بی نصیب از این عدم تعادل نبود ، همین موضوع نگرانی او را دو چندان کرده بود . نمیدانم در ان لحظات چه گذشت اما محمد کاظم موفق می شود با توکل بر خدا و مهارت خویش هواپیمای شکاری اش را تنها با یک بال به آشیانه ی پایگاه هوایی برگرداند . کار بی نظیر او ، زبان همه را به تحسین او گشوده بود .

هدیه به روح سرلشکر خلبان شهید محمد کاظم روستا صلوات

:. شهدای آباده .:

امیر سرلشکر خلبان شهید محمد کاظم روستا

تولد : 1332/7/10 آباده

شهادت : 1359/9/8 سکوی البکر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۳۳
سـجــا د حکیمی