غافل از اینکه فاطمه گمنام می خرد ( یادداشت سجاد حکیمی به مناسبت استقبال و تشییع صد شهید گمنام دفاع مقدس در استان فارس )
در شهر شور و غوغایی عجیب به پا شده است . همه مات و مبهوت مانده اند . همه از اتفاقی بزرگ سخن می گویند . اتفاقی بی سابقه . اصلا فکرش را هم نمی کردم شهر و استان ما روزی میزبان صد شهید گمنام دفاع مقدس باشد .
صد شهید . . . شاید اولین بار و آخرین بار باشد . وسعت این اتفاق به قدری بالاست که شنیدنش هرکس را چند دقیقه به فکر فرو می برد .
من هم وقتی خبر تشییع این شهدای عزیز را شنیدم چند دقیقه ای به فکر فرو رفتم . دنبال چیزی می گردم ، انگار گمشده ای دارم ، نمیدانم به چه چیز فکر کنم ، به گمنامی شان و اینکه نزد آسمانیان پرآوازه تر از زمینیان اند فکر کنم یا به تنهایی و غربتشان که سال های سال در اوج تنهایی و غربت زائری غیر از نسیم صحرا و مادرشان حضرت زهرا(س) نداشتند . . .
به این فکر کنم یا به چشم انتظاری مادر هایشان، یا به فرزندانی که هیچگاه آغوش پدر را حس نکردند یا به وسعت دیدشان و عظمت کارشان و من گمشده ی خویش را سه دهه قبل، در همین کوچه خیابان ها یافتم ، با لباس هایی ساده و قلب هایی پر از یکرنگی و مملو از نور خدا .
شاید هنوز خیلی هایمان نبودیم، نبودیم تا تا رشادت و مردانگی و ایستادگی هایشان را ببینیم، نبودیم تا عشق و دلدادگی شان را بچشیم، نبودیم تا به عمق ایمان و معرفت و یقینشان پی ببریم ، فقط برایمان گفته اند و شنیدن کی بود مانند دیدن . . .
نبودیم و ببینیم که سال ها پیش از به دنیا آمدنمان ، آن ها فدای من و تو شدند ، رفتند تا راهی بزرگ را باز کنند ، راه کربلا و راه کربلایی شدن را، هنوز مانده است تا تاریخ عظمت شهدای دفاع مقدس ما را کشف کند ، هنوز مانده تا تاریخ عظمت شهدای دفاع مقدس ما را کشف کند ، هنوز مانده تا وسعت و لطافت روح آن ها پی ببرد. امروز مدافعان حرم و فدائیان حضرت زینب کبری سلام الله علیها که خود فاتحان جاده ی ظهور و فدای مهدی زهرا(س)شده اند خود را شاگرد و مدیون شهدای دفاع مقدس ما می دانند و از آن ها الگو گرفته اند و راهشان را امتداد راه آن ها می دانند، و در این امتداد، رازی نهفته است .
همین روز ها قرار است به استقبالشان برویم، رفتنشان را نبودیم ، اما می خواهیم عود و اسفند را برای آمدنشان در شهر برپا کنیم . حالا آمدیه ایم تا به استقبالشان بیاییم و در این فضای معطر و ملکوتی تنفس کنیم و عطر ناب حضورشان را استشمام کنیم .
راستی ما به استقبال آن ها می رویم یا آن ها به استقبال ما می آیند . آنهایند که در ابتدای راه به استقبال ما آمده اند ، و منتظر اند تا راه را پیش برویم ، راهی که آنان رفتند و باز کردند و ادامه اش را به ما واگذار کردند تا مرد راه پیدا شود و آن را بپیماید .
آنان فدای ولیشان شدند و رفتند تا حرف رهبرشان زمین نماند ، این را می توان از وصیت و جملات تک تکشان فهمید . تنها حرفشان به ما این است که مبادا رهبرتان را تنها بگذارید ، تحقق پیروی از امام زمان در گرو پیروی از رهبرتان است . این بار که بیایی با تو حرف ها دارم ، منتظرم تا بیایی و زیر تابوتت را بگیرم و معطر شوم . میخواهم با تو عهدی ببندم و تا پای جان پای آن بایستم .
تا پای جان دلداده ی فرمان مولاییم
طوفان اگر آید چه باک ، ما مرد میدانیم
سجاد حکیمی
1394/10/22