خواب پدر ...
چند ماهی بود که خواب پدرم را ندیده بودم . دلم خیلی برایش تنگ شده بود . گاهی از ناراحتی گمان میکردم پدر ما را فراموش کرده . یک روز یکی از همسایه ها زنگ زد و گفت : (( ان شاءالله فرداشب می خواهیم خونتون دعا کمیل بگیریم . پدر شوهر من که شهید هستند به خواب من اومدند و گفتند : شهید سلیمانی گفتند برید به خانواده من اطلاع دهید هر هفته که برای خانواده شهدا دعا کمیل میگذارند ، این هفته برای من دعا بگذارند. ))
مراسم برگزار شد ، عطر حضور شهدا توی مجلس رو حس میکردم . بعد از دعا ، یکی از حاضرین که به نماز ایستاده بود یک دفعه بعد از نماز غش کرد . بعد از به هوش اومدن سراسیمه از پرسیدم : چی دیدی که غش کردی ؟ گفت : دیدم پدرتون از در اومدن توی جلسه ، رو سر تو هم دست کشید ، تو رو بوسید و رفت... . اشک در چشمانم حلقه زده بود . اصلا باورم نمیشد ...
هدیه به روح سردار شهید عبدالقادر سلیمانی صلوات
:. شهدای آباده .:
شهید عبدالقادر سلیمانی
تولد: 1339- آباده، روستای خسروشیرین
سمت: فرمانده گردان قمر بنی هاشم(ع)
شهادت: 19/10/1365 – عملیات کربلای 5
یاد تک تک عزیزان گرامی باد
تشکر از حضورتون
چند باری یه وبلاگتون سر میزدم ولی به روز نکرده بودید
انشاءالله همیشه شما رو ببینیم
یا مهدی " عجل الله "